صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۱۰۱۶: هر که شد با درد قانع از مداوا فارغ است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر که شد با درد قانع از مداوا فارغ است نرگس بیمار از ناز مسیحا فارغ است طفل طبعان را دل از بهر تماشا می دود خو به عزلت کرده از سیر و تماشا فارغ است خارخار آرزو در سینه عشاق نیست هر که واصل شد به مطلب، از تمنا فارغ است نیست با خورشید تابان حاجت شمع و چراغ هر که را دل روشن است، از چشم بینا فارغ است سیرچشمی می کند دل را ز دنیا بی نیاز گوهر قانع ز روی تلخ دریا فارغ است نسبت عارف به خاک و مسند دولت یکی است از تکلف آفتاب عالم آرا فارغ است نیست از خواب پریشان چشم بسمل را خبر محو عشق، از دیدن اوضاع دنیا فارغ است عالم سرگشتگی دارالامان رهروست گردباد از سنگ راه و خار صحرا فارغ است ذوق کار عشق، دارد جنگ با آسودگی کوهکن از اهتمام کارفرما فارغ است سنگ بر دریا زدن، بازوی خود رنجاندن است از غم عالم دل خوش مشرب ما فارغ است ما به خود صائب ز نادانی بساطی چیده ایم ورنه عشق از نیستی و هستی ما فارغ است صائب تبریزی