صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۸۴۷: بیخودی رفتن است دلها را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیخودی رفتن است دلها را هوش واماندن است دلها را آه بی اختیار از سر درد دامن افشاندن است دلها را چشم پوشیدن از جهان خراب چشم وا کردن است دلها را غوطه خوردن به زهر ناکامی سبزه غلطیدن است دلها را سینه دادن به زخم تیر قضا نیشکر خوردن است دلها را از جگرها نسیم سوختگی بوی پیراهن است دلها را آه، افشاندن غبار از جان گریه، افشردن است دلها را گهر اشک دمبدم سفتن درد خود گفتن است دلها را عیش شیرین این جهان خراب تلخی مردن است دلها را نفس را مطلق العنان کردن خصم پروردن است دلها را گل بی خار آرزومندی خار پیراهن است دلها را دیده هر چند موشکاف بود پرده دیدن است دلها را نیست پوشیده در جهان رازی چشم اگر روشن است دلها را حال دلها ز دیده ها پیداست دیده ها روزن است دلها را تا نگردد نگاه گوشه نشین برق در خرمن است دلها را آسمان گر چه وسعتی دارد چشمه سوزن است دلها را تا نگردد زبان خموش از لاف آب در روغن است دلها را درد هر کس به قدر بینش اوست رنج بیش از تن است دلها را به زبان حرف دوستی گفتن بد گمان کردن است دلها را تنگ خلقی به دوستان صائب در هم افشردن است دلها را صائب تبریزی