صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۸۰۹: استاد چه حاجت بود آن سرو روان را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
استاد چه حاجت بود آن سرو روان را؟ خط حاشیه دان می کند آن غنچه دهان را حیف است شود رشته جان ها گره آلود شیرازه دل ها مکن آن موی میان را بی تابی عاشق شود از وصل فزون تر ناسور کند پنبه ما داغ کتان را از آتش دوزخ دل عاشق نهراسد بستر ز تب گرم بود شیر ژیان را از چشم غزالان حرم، خواب سفر کرد ابروی تو روزی که به زه کرد کمان را مغز سر من نیست تنک مایه سودا در دیده من جوش بهارست خزان را هرگز نشود برق ز فانوس حصاری از خود نتوان کرد جهان گذران را عشق آمد و بیرون در افکند چو نعلین از خلوت اندیشه من هر دو جهان را بیدار نشد چشم تو از شور قیامت طوفان، تری مغز شد این خواب گران را میدان تو هر چند بود همچو کف دست زنهار به صد دست نگه دار عنان را صائب ز لبت گوهر شهوار نریزد چندی چو صدف تا نکنی مهر، دهان را صائب تبریزی