صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۶۷۸: چشمی که شد ز دیدن حسن آفرین جدا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشمی که شد ز دیدن حسن آفرین جدا خون می خورد ز جلوه هر نازنین جدا شب کار من گداختن و روز مردن است تا همچو موم گشته ام از انگبین جدا چون رفت دل ز دست، نیاید به جای خویش چون نافه ای که گشت ز آهوی چین جدا پیچیده همچو گرد یتیمی به گوهریم ما را ز یکدگر نکند آستین جدا هر جا کنند نقل، شود نقل انجمن حرفی که شد ازان دو لب شکرین جدا چون پرده های دیده یعقوب شد سفید تا شد صدف ز صحبت در ثمین جدا گریند خون به روز من و روزگار من جان حزین جدا، دل اندوهگین جدا دامان سایلان، سپر برق آفت است از هیچ خرمنی نشود خوشه چین جدا! چون برخوری به سنگدلان نرم شو که موم از روی نرم، نقش کند از نگین جدا صائب در آفتاب جهانتاب محو شد هر شبنمی که شد ز گل و یاسمین جدا صائب تبریزی