صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۵۴۲: تازه دارد دل من خار و خس مژگان را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تازه دارد دل من خار و خس مژگان را این سفالی است که سیراب کند ریحان را پاس دل دار که تا دانه نگردد سرسبز نرود قطره آبی به گلو دهقان را نقد احسان فلک همسفر سیماب است پهن چون صبح به دریوزه مکن دامان را جز سر دار فنا کیست به گردن گیرد در همه روی زمین این سر بی سامان را حسن آن نیست که در پله پستی ماند نیست حاجت رسن و دلو مه کنعان را سیر چشمی به نظر میل کشد همت را بی نیازی به جگر داغ نهد احسان را دل عاشق چه غم از شورش محشر دارد؟ نیست اندیشه سیلاب ده ویران را ابر رحمت به غبار دل ما درمانده است هم مگر تیغ تو آبی زند این میدان را می پرستان سخن نگیرند به خویش شیشه دربار بود قافله مستان را کیست جز خامه صائب که زوالش مرساد آن که دارد به سخن زنده دل اصفاهان را صائب تبریزی