صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۳۳۳: چه می آری به گردش هر نفس آن چشم شهلا را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه می آری به گردش هر نفس آن چشم شهلا را؟ محرک نیست حاجت، گرد سر گردیدن ما را توان کردن به اندک روزگاری سنگ را آدم لب شیرین و روی گرم باید کارفرما را حساب سال و ماه از دشت پیمایان چه می پرسی؟ چه داند سیل بی پروا، شمار ریگ صحرا را؟ دل عاشق ز گلگشت چمن آزرده تر گردد که هر شاخ گلی دامی است مرغ رشته بر پا را نمی ارزد به یک چین جبین صد دامن گوهر نمی بیند مگر غواص، روی تلخ دریا را؟ ز شوق بیستون آیینه را بر سنگ زد شیرین خوشا کاری که بر آتش نشاند کارفرما را نه فرهادم که بتوان بر گرفتن چشم از کارم شرار تیشه من گرم سازد کارفرما را کشید از دامن معشوق دست از بیم رسوایی همین تقصیر بس تا دامن محشر زلیخا را کنار صفحه را چون شکرستان می کند صائب زبان بازی به طوطی می رسد کلک شکرخارا صائب تبریزی