صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۲۳۴: از غباری خانه گردد بی صفا آیینه را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از غباری خانه گردد بی صفا آیینه را می شود دربسته از آهی، سرا آیینه را شد ز بخت تیره، دل را در نظر عالم سیاه گر چه می باشد ز خاکستر جلا آیینه را سینه صافان نیستند ایمن ز بیم چشم زخم هست از جوهر زره زیر قبا آیینه را عالم صورت نمی شد پرده بینایی اش در صفا می بود اگر چون رو، قفا آیینه را آن که چشمم می پرد در آرزوی دیدنش چشم نامحرم شمارد از حیا آیینه را خیره چشمان را ز نزدیکی شود جرأت زیاد بر سر زانو مده زنهار جا آیینه را حسن هیهات است غافل گردد از دلهای صاف خودپرست از خود نمی سازد جدا آیینه را صاف کن دل را که می گیرند با آن سرکشی گلعذاران همچو شبنم از هوا آیینه را فکر آب و نان نگردد در دل حیران عشق نعمت دیدار می باشد غذا آیینه را گر نشد دیوانه از حسن جنون فرمای تو زلف جوهر از چه شد زنجیرپا آیینه را؟ قرب خواهی، پاک کن از آرزو دل را که ساخت محرم خوبان، دل بی مدعا آیینه را دل چو نورانی بود، گو چشم ظاهر بسته باش روشن از روزن نمی گردد سرا آیینه را تشنه چشمان می برند آب از عقیق آبدار پیش رو مگذار از بهر خدا آیینه را! دیده حیران به روشنگر ندارد احتیاج تیره می گردد نظر از توتیا آیینه را از قد خم گشته صائب غفلت من شد زیاد گر چه می افزاید از صیقل جلا آیینه را صائب تبریزی