صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۲۲۶: بیش شد از چوب گل سودا من دیوانه را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیش شد از چوب گل سودا من دیوانه را شعله ور سازد خس و خاشاک، آتشخانه را می کند روشن نظر بستن دل فرزانه را چشم روزن می کند تاریک این غمخانه را نیست پروای دل ویران من جانانه را گنج هیهات است آبادان کند ویرانه را پنجه مشکل گشایان را نمی پیچد اجل خشکی دست از گشایش نیست مانع شانه را مستی بلبل ز شاخ گل نمی دارد خمار نشأه بیش از باده باشد جلوه مستانه را داغ دل ها را ز چشم بد سپرداری کند نیل چشم زخم باشد جغد، این ویرانه را چون نجوشد دل به درد و داغ ناکامی، که شد سوختن بال و پر نشو و نما این دانه را درد سر بسیار دارد قیل و قال باطلان لازم افتاده است صندل زین سبب بتخانه را خواب چون افتاد سنگین، حاجت پا سنگ نیست می کند کوتاه صبح نوبهار افسانه را عاشقان را سردی معشوق بر دل بار نیست شمع کافوری کند سرگرم تر پروانه را در سوادشهر، سودا همچو خون مرده است دامن صحراست باغ دلگشا دیوانه را تا سرم گرم از شراب عشق چون مجنون شده است ناله نی می شمارم نعره شیرانه را سنگ می بارد ز وحشت از در و دیوار شهر دامن صحرا بود دارالامان دیوانه را صائب تبریزی