صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۳۸: در هوای کام دنیا می فشانی جان چرا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در هوای کام دنیا می فشانی جان چرا؟ می کنی در راه بت صید حرم قربان چرا؟ چیست اسباب جهان تا دل به آن بندد کسی؟ می کنی زنار را شیرازه قرآن چرا در بیابان عدم بی توشه رفتن مشکل است نیستی در فکر تخم افشانی ای دهقان چرا هیچ قفلی نیست نگشاید به آه نیمشب مانده ای در عقده دل اینقدر حیران چرا دین به دنیای دنی دادن نه کار عاقل است می دهی یوسف به سیم قلب ای نادان چرا هیچ میزانی درین بازار چون انصاف نیست گوهر خود را نمی سنجی به این میزان چرا از بصیرت نیست گوهر را بدل کردن به خاک آبروی خویش می ریزی برای نان چرا خنده کردن رخنه در قصر حیات افکندن است می شوی از هر نسیمی همچو گل خندان چرا آدمی را اژدهایی نیست چون طول امل بی محابا می روی در کام این ثعبان چرا نان جو خور، در بهشت سیر چشمی سیر کن می خوری خون از برای نعمت الوان چرا درد می گردد دوا چون کامرانی می کند می کشی ناز طبیب و منت درمان چرا زود در گل می نشیند کشتی سنگین رکاب چارپهلو می کنی تن را، ز آب و نان چرا می کشند آبای علوی انتظار مقدمت مانده ای دربند این گهواره چون طفلان چرا چشم اقبال سکندر تشنه دیدار توست در سیاهی مانده ای، ای چشمه حیوان چرا چشم بر راه تو دارد تاج زرین شهان بر صدف چسبیده ای، ای گوهر رخشان چرا کعبه در دامان شبگیر بلند افتاده است پای خود پیچیده ای چون کوه در دامان چرا بهر یک دم زندگانی، چون حباب شوخ چشم می کنی پهلو تهی از بحر بی پایان چرا ترک حیوانی، به حیوانات جان بخشیدن است خویش را محروم می داری ازین احسان چرا ساحل بحر تمنا نیست جز کام نهنگ می روی صائب درین دریای بی پایان چرا؟ صائب تبریزی