صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۱۵: نم به دل نگذاشت خونم خنجر قصاب را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نم به دل نگذاشت خونم خنجر قصاب را جذبه من می کشد از صلب آهن آب را ابر چشم من چنین گر گوهر افشانی کند کاسه دریوزه دریا کند گرداب را صبح هر روز از شفق صد کاسه خون بر سر کشد تا در آغوش آورد خورشید عالمتاب را می تواند از دویدن سیل را مانع شدن می کند هر کس عنانداری دل بی تاب را نشأه صرف از می ممزوج می باشد بیشتر آب در شیر از می روشن مکن مهتاب را از گرانجانی شود در هر قدم سنگ نشان گر نیندازد به منزل راه پیما خواب را پیش راه شکوفه خونین نگیرد خامشی بخیه نتواند عنانداری کند خوناب را می دهد اشک ندامت عاجزان را شستشو بحر روشن می کند آیینه سیلاب را خط بر آن لبهای میگون تنگ می گیرد عبث نیست حاجت صاف گرداندن شراب ناب را در حریم وصل از عاشق اثر جستن خطاست نیست ممکن خودنمایی در حرم محراب را می کند بر خود فضای خلد را زندان تنگ هر که در مستی رعایت می کند آداب را از کجی گردند خلق از صید مطلب کامیاب راستی خالی ز بحر آرد برون قلاب را نیست کار ساده لوحان راز پنهان داشتن صفحه آیینه بال و پر شود سیماب را چشم عبرت باز کن، گردید چون مویت سفید مگذران در خواب غفلت این شب مهتاب را کشتی خود را سبک گردان درین دریا که نیست بهتر از کام نهنگان مصرفی اسباب را تیغ او را در نظر دارند دایم کشتگان تشنگان در خواب می بینند صائب آب را صائب تبریزی