عبدالقادر گیلانی
غزلیات
شمارهٔ ۴۵ - حسن یوسف
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مونسم یار است اندر تنگنای گور تنگ عاشقان ، در دوجهان ما را بس است این نام و ننگ آتش دوزخ بسوزد از حرارتهای عشق عاشق سوزان کند در دوزخ ار یک دم درنگ آن چه نوری بود آیا کو به کوه طور تافت رفت از او موسی ز هوش و پاره پاره گشت سنگ هیچ دانستی که با یونس در این دریا چه کرد کاو رفیق و مونس او بود در بطن نهنگ حسن یوسف ازکجا بوده است کو دل می ربود از مسلمانان شهر مصر و کفار فرنگ هست باغ او درخت میوه در وی صدهزار یک طرف آن میوه ها را چیده اندر تنگ تنگ گرجمال حق تعالی آرزو دارد کسی گو برو آئینه دل را بزن صیقل ز زنگ مشتری از لطف تو بسیارو از قهر تو کم زانکه هر مردی نیاید پیش صف در روز جنگ چیز دیگر هست با هر روز اندر کائنات آن به دست کیست بنگر اندر آنکس زن تو چنگ من زبان قال دارم او زبان حال را از دل مجروح نی بشنو تو نی از نای و چنگ خورده ام می چشم مخمورم ببین و سر در آر کو خمار باده دارد نیست او مخمور بنگ ریخت ساقی جام باده در دهان جان محیی کم نشد مستیّ آن می از دل او هیچ رنگ عبدالقادر گیلانی