شیخ بهایی
مثنوی های پراکنده
شماره ۸: چه خوش بودی اربادهٔ کهنه سال
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه خوش بودی اربادهٔ کهنه سال شدی بر من خسته یکدم حلال که خالی کنم سینه را یک زمان ز غمهای پی در پی بی کران رود محنت دهر از یاد من شود شاد این جان ناشاد من به یادم نیاید، به صد اضطراب کلام برون از حد و از حساب به افسون ز افسانه، دل خوش کنم مگر ضعف پیری، فرامش کنم بمیرم ز حسرت، دگر یک نفس رها کرده بینم سگی از مرس غم و غصه را خاک بر سر کنم دمی لذت عمر نوبر کنم ندانم درین دیر بی انتظام که محنت کدام است و راحت کدام بهائی، دل از آرزوها بشو که من طالعت می شناسم، مگو اگر باده گردد حلالت دمی گریزد همان دم، از آن خرمی نیابی از آن جز غم و درد و رنج بجز مار ناید به دستت ز گنج فروبند لب را از این قیل و قال مکن جان من، آرزوی محال شیخ بهایی