شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۱۸: بگفتن کی توان دانست گویم گر به جان کوشی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز من توحید می پرسی جوابت چیست خاموشی بگفتن کی توان دانست گویم گر به جان کوشی ز توحید ار سخن گوئی موحد گویدت خاموش سخن اینجا نمی گنجد مقام تو است خاموشی تو پنداری که توحیدست این قولی که می گوئی خدا را خلق می گوئی مگر بی عقل و بیهوشی موحد او موحد او و توحید او چه می جوئی من و تو کیستیم آخر به باطل حق چرا پوشی معانی بدیع تو بیان علم توحید است نه توحید است اگر گوئی که توحیدست فرموشی حدیث می چه می گوئی بهه ذوق این جام می در کش زمانی همدم ما شو برآ از خواب خرگوشی ز جام ساقی وحدت می توحید می نوشم حریف نعمت الله شو بیا گر باده می نوشی شاه نعمت الله