شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۸۰: دمی باخود نپردازی کتاب خود نمی دانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زهی عقل و زهی دانش که تو خود را نمی دانی دمی باخود نپردازی کتاب خود نمی دانی چو تو نشناختی خود را چگونه عارف اوئی خدای خود نمی دانی بگو تا چون مسلمانی خیالی نقش می بندی که کار بت پرستانست رهاکن این خیال خود که یابی زان پشیمانی اگر زلفش به دست آری بیابی مجمع دلها بسی جمعیتی یابی از آن زلف پریشانی گر از میخانهٔ باقی می جام فنا نوشی حیات جاودان یابی و گردی ایمن از فانی حریف نعمت الله شو که تا جانت بیاساید که دارد در همه عالم چنین همصحبت جانی شاه نعمت الله