شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۷۸: دریغ از آن چنان جانی که بهر تن برنجانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرنجان جان باقی را برای این تن فانی دریغ از آن چنان جانی که بهر تن برنجانی به دشواری مخور خونی مشو ممنون هر دونی قناعت کن ز کسب خود بخور نانی به آسانی هوای دیو نفسانی مسخر کن سلیمانی چرا عاجز شدی آخر به دست دیو نفسانی شراب عشق او در کش که تا چون ما شوی سرخوش اگر فرمان نخواهی برد مخمورم تو می دانی بزن شمشیر مردانه بگیر اقلیم شاهانه بیا بر تخت دل بنشین که در عالم تو سلطانی اگر دنیی اگر عقبی طلبکار همان ارزی هر آن چیزی که می ورزی حقیقت دان که خود آنی حریف نعمت الله شو که ذوق با خوشی یابی چرا مخمور می گردی مگر غافل ز یارانی شاه نعمت الله