شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۰۰: چنان مستست کز مستی نداند خویش بیگانه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
درآمد ترک سرمستی که غارت می کند خانه چنان مستست کز مستی نداند خویش بیگانه خراباتست و من سرمست و ساقی جام می بر دست بهشت جاودان ما بود این کنج میخانه ز عشقش آتشی افروخت جان عاشقان را سوخت وجود ما و عشق او مثال شمع و پروانه برو ای عقل سرگردان که من مستم تو مخموری سخن از غیر میگوئی مرا با غیر پروانه درین بزم ملوکانه نشسته جان و جانانه نشسته جان و جانانه در این بزم ملوکانه اگر جانست حیرانست و گر دل والهٔ عشقست اگر علمست نادانست و گر عقلست دیوانه بیا ای مطرب عشاق و ساز عاشقان بنواز حریف نعمت الله شو بخوان این قول مستانه شاه نعمت الله