جامی هروی
سلسله الذهب
بخش 10:حرص طعمه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خرسی از حرص طعمه بر لب رود بهر ماهی گرفتن آمده بود ناگه از آب ماهی ای برجست برد حالی به صید ماهی دست پایش از جای شد، در آب افتاد پوستین ز آن خطا در آب نهاد آب بس تیز بود و پهناور خرس مسکین در آب شد مضطر دست و پا زد بسی و سود نداشت عاقبت خویش را به آب گذاشت از بلا چون به حیله نتوان رست باید آنجا ز حیله شستن دست بر سر آب چرخ زن می رفت دست شسته ز جان و تن می رفت دو شناور ز دور بر لب آب بهر کاری همی شدند شتاب چشمشان ناگهان فتاد بر آن از تحیر شدند خیره در آن کن چه چیز است، مرده یا زنده ست؟ پوستی از قماش آگنده ست؟ آن یکی بر کناره منزل ساخت و آن دگر خویش را در آب انداخت آشنا کرد تا به آن برسید خرس خود مخلصی همی طلبید در شناور دو دست زد محکم باز ماند از شنا، شناور هم اندر آن موج، گشته از جان سیر گاه بالا همی شد و، گه زیر یار چون دید حال او ز کنار بانگ برداشت کای گرامی یار! گر گران است پوست، بگذارش! هم بدان موج آب بسپارش! گفت: «من پوست را گذشته ام دست از پوست بازداشته ام» پوست از من همی ندارد دست بلکه پشتم به زور پنجه شکست!» جهد کن جهد، ای برادر! بوک پوست دانی ز خرس و خیک ز خوک نبری خرس را ز دور گمان پوستی پر قماش و رخت گران نکنی خوک را ز جهل، خیال خیکی از شهد ناب، مالامال گر تو گویی: «ستوده نیست بسی که نهی خرس و خوک نام کسی» گویم: «آری، ولی بداندیشی که ش نباشد بجز بدی کیشی، جز بدی و ددی نداند هیچ مرکب بخردی نراند، هیچ، خرس یا خوک اگر نهندش نام باشد آن خرس و خوک را دشنام!» ای خدا دل گرفت ازین سخن ام! چند بیهود گفت و گوی کنم؟ زین سخن مهر بر زبانم نه! هر چه مذموم، از آن امانم ده! از بدی و ددی، مده سازم! وز بدان و ددان رهان بازم! جامی هروی