شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۸۹: لاجرم چون سر زلفش به سر افتاد دلم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
با سر زلف بتی باز در افتاد دلم لاجرم چون سر زلفش به سر افتاد دلم مجمع اهل دلان زلف پریشان ویست مکنم عیب درین جمع گر افتاد دلم چه کنم مجلس عشقست و حریفان سرمست خاطرم یافت چنین بزم و در افتاد دلم دوش دلدار کرم کرد دلم را بنواخت باز امروز در آن رهگذر افتاد دلم ناظر اویم و منظور من اندر نظر است نور چشمست که روشن نظر افتاد دلم پردهٔ دل که حجاب دل و دلدارم بود خوش بر افتاد از آن رو که بر افتاد دلم سید ما خبری گفت ز حال دل خویش زان خبر مست شد و بی خبر افتاد دلم شاه نعمت الله