شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۸۸: ور دهی ویرانه گردد ملک خاقان را چه غم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پیرهن گر کهنه گردد یوسف جان را چه غم ور دهی ویرانه گردد ملک خاقان را چه غم که خدا باقیست گر خانه شود ویران چه باک جان به جانان زنده ، ار تن رَود جان را چه غم خم می در جوش و ساقی مست و رندان درحضور جام اگر بشکست گو بشکن حریفان را چه غم بت پرستی گر برافتد بت چه اندیشد از آن ور بمیرد بندهٔ بیچاره ای سلطان را چه غم گر نماند آینه آئینه گر را عمر باد ور نماند سایه ای خورشید تابان را چه غم غم ندارم گر طلسم صورتم دیگر شود گنج معنی یافتم ز افلاس یاران را چه غم بادهٔ وحدت به شادی نعمت الله می خوریم از خمار کثرت و معقول ، مستان را چه غم شاه نعمت الله