شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۷۱: چنان مستم که از مستی نمی دانم چه می گویم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر گویم که نیکویم مکن عیبم که من اویم چنان مستم که از مستی نمی دانم چه می گویم منم مطلوب و هم طالب که خود از خود طلبکارم مکرم کرده ام خود را که خود را با تو می جویم اگر نه ساقی مستم چرا جویای رندانم و گر نه ذوق می دارم چرا میخانه می پویم اسیر میفروشانم که رندانند غلامانم امیر حضرت جانم که شاهانند آنجویم نکو آئینه ای دارم که حسن او در آن پیداست بدی من مگو عاقل اگر گویم که نیکویم خیال غیر اگر بینم که نقشی می زند بر آب به آب دیدهٔ ساغر خیالش را فرو شویم اگر یار خوشی جوئی که با وی صحبتی داری به یاد نعمت الله جو در این دوران که من اویم شاه نعمت الله