شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۰۳: و گر جانانه می جوئی فدا کن جان خود با دل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر ذوق خوشی خواهی حریفی کن دمی بادل و گر جانانه می جوئی فدا کن جان خود با دل تو چون پروانه ای عقل و ما چون شمع و عشق آتش تو را دامن همی سوزد به عشق او و ما را دل دلم بحر است و جان گوهر تنم کشتی و من ملاح زهی گوهر زهی کشتی زهی ملاح دریا دل خراباتست و رندان مست و ساقی جام می بر دست بهای جرعهٔ صدجان چه قدرش هست اینجا دل به امیدی که در غربت به کام دل رسم روزی غریبی می کشم دائم ندارد میل مأوا دل اگر نه وصل او باشد نباشد جان ما را ذوق و گر نه عشق او بودی نبودی هیچ با ما دل حریف نعمت اللهم که میر می پرستانست چه خوش رندی که از ذوقش شود سرمست جان دل شاه نعمت الله