شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۵۱: بود دلشاد جان ما که دلدار است جانانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه خوش جمعیتی داریم از زلف پریشانش بود دلشاد جان ما که دلدار است جانانش بیاور دُردی دردش که آن صاف دوای ماست کسی کو درد دل دارد همان درد است درمانش دلم گنجینهٔ عشقست و خوش گنجی در او پنهان چنین گنجی اگر جوئی بود درکنج ویرانش من ازذوق این سخن گفتم تو هم بشنو به ذوق از من بیا و قول مستانه روان مستانه می خوانش خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست سر ما و آستان او ، دست ما و دامانش اگر تو آبرو جوئی بیا با من دمی بنشین که دریائیست بحر ما که پیدا نیست پایانش حریف نعمت الله شو که تا جانت بیاساید بنوش این ساغر می را به شادی روی یارانش شاه نعمت الله