شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۷۱: ز دست عقل وارستم دگر بار
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گرفته عشق او دستم دگر بار ز دست عقل وارستم دگر بار به صد دستان گرفتم دست ساقی بزن دستی که زان رستم دگر بار به عشق چشم مست می فروشش به حمدلله که سرمستم دگر بار ببستم بر میان زنار زلفش چو زلفش توبه بشکستم دگر بار چو دانستم که غیر او دگر نیست ز غیرت غیر نپرستم دگر بار مرا گر هست هستی هستی اوست ز خود فانی به او هستم دگر بار روان برخواستم از یار و اغیار خوشی با یار بنشستم دگر بار به سرمستی لبش را بوسه دادم لب خود را از آن خستم دگر بار به کنج صومعه در بند بودم شکستم بند را جستم دگر بار ز خود بگسستم و پیوست گشتم از آن گویم که پیوستم دگر بار حریف سید سرمست اویم ز جام عشق او مستم دگر بار شاه نعمت الله