شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۴۳: چشم گشا و ببین سر پدر با پسر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در ره او راهرو پای چه باشد به سر چشم گشا و ببین سر پدر با پسر آیهٔ شمس و قمر گر تو بخوانی تمام با تو بگویم توئی فتنهٔ دور قمر جام حبابی بگیر آب حیاتی بنوش صورت ما را بدان معنی ما را نگر هر چه تو داری از آن چشم گشا و ببین زان که به نزدیک ما آنی و چیزی دگر ذوق حریفان ما عقل نداند که چیست عشق بگوید به تو عقل ندارد خبر ذات یکی و صفات بی عد و بی شمار عین یکی در هزار می نگر و می شمر تخت ولایت تمام یافتم از جد خود داد به من سیدم خلعت تاج و کمر شاه نعمت الله