شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۰۰: چه سودائیست عشق اوکه در هر سر نمی گنجد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مراحالی است با جانان که جانم درنمی گنجد چه سودائیست عشق اوکه در هر سر نمی گنجد خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست دراین خلوتسرای دل به جز دلبر نمی گنجد چو غوغائیست دردا و که در هر دل نمی باشد چه سودائیست عشق او که در هر سر نمی گنجد دلم عود است و آتش عشق و سینه مجمر سوزان ز شوق سوختن عودم دراین مجمر نمی گنجد چه حرفست اینکه می خوانم که در کاغذ نمی یابم چه علم است اینکه می دانم که در دفتر نمی گنجد برو ای عقل سرگردان گران جانی مکن با ما سبکروحان همه جمع و گرانجان درنمی گنجد ندیم مجلس شاهم حریف نعمت اللهم لب ساغر همی بوسم سخن دیگر نمی گنجد شاه نعمت الله