شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶۱: چنین دولت نمی دانم در این عالم که را باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به کام ما بود عالم اگر او یار ما باشد چنین دولت نمی دانم در این عالم که را باشد در خلوتسرای او بهشت جاودان ماست چه خوش ذوقی که رندان را در این خلوتسرا باشد خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست ز می توبه در این حالت به نزد ما خطا باشد بیا و دُردی دردش به دست دردمندان ده که دُرد درد او ما را به از صاف دوا باشد به تیغ عشق اگر کشته شوی چون ما غنیمت دان که جانت زندهٔ جاوید و جانان خونبها باشد ز نور آفتاب او همه عالم منور شد نمی بینیم یک ذره که بی نور خدا باشد به جان سید عالم که بنده بندهٔ جانیست از آن شد هرکه می بینی گدای این گدا باشد شاه نعمت الله