شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۸۷: لاجرم دایم چنین حیران بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عقل کل در عشق سرگردان بود لاجرم دایم چنین حیران بود چرخ می گردد به عشقش روز و شب همچو این درویش سرگردان بود خود گدائی را کجا باشد مجال اندر آن حضرت که آن سلطان بود نوش کن دُردی درد او مدام زانکه دُرد درد او درمان بود گنج عشق او بجو در کنج دل گنج او کنج دل ویران بود روی چون ماهان بود تازه مدام هر که او امروز در ماهان بود سید مستان ما دانی که کیست آنکه دایم مست با مستان بود شاه نعمت الله