شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۷: بی رنج فنا گنج بقا را نتوان یافت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی درد دل ای دوست دوا را نتوان یافت بی رنج فنا گنج بقا را نتوان یافت تا عاشق و رندانه به میخانه نیائی رندان سراپردهٔ ما را نتوان یافت تا نیست نگردی تو از این هستی موهوم خود را نشناسی و خدا را نتوان یافت آئینهٔ دل تا نبود روشن و صافی حسنی نتوان دید و صفا را نتوان یافت خوش آب و هوائی است می و کوی خرابات خود خوشتر از این آب و هوا را نتوان یافت درویش و فقیریم و ازین وجه غنی ایم بی فقر ، یقین دان که غنا را نتوان یافت چشمی که نشد روشن از این دیده سید بینا نبود نور لقا را نتوان یافت شاه نعمت الله