شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۱: نور چشم او از آن بر چشم ما بنشسته است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آفتاب حسن او از مه نقابی بسته است نور چشم او از آن بر چشم ما بنشسته است جان ما با عشق از روز ازل پیوسته است تا ابد جان همچنان با حضرتت پیوسته است دیگران پابستهٔ دنیی و عقبی مانده اند ای خوشا وقت کسی کز این و آن وارسته است عشق سرمست است و رندان تندرست ازذوق او عقل مخمور است و دور از عاشقان دلخسته است عقل اگر بینی بگیرش زود نزد ما بیار زآنکه او از بندگی شاه رندان خسته است زاهد رعنا اگر اظهار و جدی می کند از کرم عیبش مکن کز خود به خود وابسته است نعمة الله خم می مستانه می نوشد به ذوق ساغر و پیمانهٔ ما را به هم بشکسته است شاه نعمت الله