شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۱: تا نه پنداری که او از ما جداست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هرچه می بینی همه نور خداست تا نه پنداری که او از ما جداست دیدهٔ دل باز کن تا بنگری روی جانانی که نور چشم ماست جز صفات ذات او موجود نیست ور تو گوئی هست آن عین خطاست ما و او موجیم و دریا از یقین کثرت و وحدت نظر کن از کجاست آشکارا ونهان دیدم عیان صورت و معنی و جان و دل خداست هر که او بینای ذات او بود دیده از نور صفاتش با صفاست طالب و مطلوب نبی است و ولی کفر و ایمان زلف و روی مصطفاست من چو منصورم روم بر دار عشق بر سردار فنا دار بقاست خود تو را گفتن روا نبود چنین لیک چون امرت مرا گفتن رواست مستم از جام شراب لم یزل نقلم از لعل لب آن دلرباست عاشق و معشوق عشقم ای عزیز نعمت اللهم چنین منصب کراست شاه نعمت الله