شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۱۰۶: مرا ز من بستان دلبرا بجذبه خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرا ز من بستان دلبرا بجذبه خویش که نیست هیچ حجابی چو من مرا در پیش مرا ز من ز سوی کائنات با خود کش کزان طرف همه نوش است و این طرف همه نیش از آنکه با تو شده دوست دشمن خویشم که هر که با تو بود دوست و هست دشمن خویش طریق فقر و فنا را بمن نما که بود طریق فقر و فنا بهترین ره آید رویش چگونه یکقدم از خویشتن نهم بیرون که هست هستی من سد راهم از پس و پیش من از تو دور نبودم بهیچ وجه ولی فکند دور مرا از تو عقل دور اندیش تو با منی ز منت انفصاب ممکن نیست کسی چگونه منفصل شود ز سایه خویش چو سایه مانع شخص است از جمیع وجود مپرس از او که ترا نیست دین و مذهب و کیش چو سایه مانع شخص است از جمیع وجود مرا بهیچ حسابی مگیر از پس و پیش دوای درد تو ایمغربی بیردن ز تو نیست که هم تو درد و دوایی و هم تو مرهم ریش شمس مغربی