شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۱۰۴: دلا گر دیده ای داری بیا بگشا بدیدارش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلا گر دیده ای داری بیا بگشا بدیدارش ز رخسار پریرویان ببین خوبی ز رخسارش چو خورشید پریرویان هزاران مشتری دارد بده خود را بجز او را اگر هستی خریدارش ببازار آمد آن دلبر ز خلوتخانه وحدت تماشا را ببازار آیین گرمی بازارش نگارم درگه جلوه نظر را دوست میدارد ز خلوت زان بصحرا شد که تا بینند نظارش شهی را دوست میدارد گدای مفلس او شد بنقش فخر می آرد نمی آید از او عارش تو گر دیده بدست آری توانی یار را دیدن گهی در کسوت یار و گهی در شکل اغیارش دلم هر دم به دلداری از آنرو میشود مایل که در رخسار دلداران نماید چهره دلدارش مرا آشفته میدارد خرد در حال هشیاری الا ای ساقی باقی دمی مگذار هشیارش برآ از مشرق و مغرب الا ایمغربی یکدم که تا بی مشرق و مغرب ببینی شمس انوارش شمس مغربی