شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۵۷: گوهری از موج بحر بیکران آمد پدید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گوهری از موج بحر بیکران آمد پدید هرچه هست و بود میباید از آن آمد پدید گوهری دیگر برون انداخت از موجی محیط کز شعاعش معنی هردو جهان آمد پدید باز موجی از محیط انداخت بیرون گوهرت کز صفای او جهان و جسم و جان آمد پدید چونکه موج و گوهر دریا پیاپی شد روان وز جهان از موج و دریا بحر کان آمد پدید سر بحر بیکران را موج در صحرا نهاد گنج مخفی آشکارا شد نهان آمد پدید ایکه میجستی نشان از بی نشان زحمت مکش چون نشان بی نشان، از بی نشان آمد پدید ایکه دایم از جهان ما و من کردی کنار عاقبت با ما و با من در میان آمد پدید صد هزاران گوهر اسرار و درّ معرفت در جهان از موج بحر بیکران آمد پدید از برای آنکه تا نشناسد او را غیر او موج دریا در لباس انس و جان آمد پدید از زبان مغربی خود بکر میگوید سخن مغربی را بحر ناگاه از زبان آمد پدید شمس مغربی