سیف فرغانی
قصاید و قطعات
شمارهٔ ۸۴ - و کتب الیه ایضا: بجای سخن گر بتو جان فرستم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بجای سخن گر بتو جان فرستم چنان دان که زیره بکرمان فرستم تو دلدار اهل دلی شاید ار من بدلدار صاحب دلان جان فرستم سخن از تو و جان زمن این به آید که تو این فرستی و من آن فرستم اگر چه من از شرمساری نیارم که شبنم سوی آب حیوان فرستم توی بحر معنی و من تشنه تو نگویی زلالی بعطشان فرستم؟ چو قانون فضلم نجاتست جان را شفایی بیمار نالان فرستم؟ و گرچه من از حشمت تو نیارم که پای ملخ زی سلیمان فرستم ازین شمسه نوری بخورشید بخشم وزین پنجه زوری بدستان فرستم بر برق رخشنده آتش فروزم سوی ابر غرنده باران فرستم بخندد بسی معدن لعل بر من که خرمهره سوی بدخشان فرستم بکوری کند حمل صاحب بصیرت که سرمه بسوی سپاهان فرستم خواریست گوساله سامری را سزد گر بموسی عمران فرستم تو نظم مرا خود گهر گیر یکسر پسندم که گوهر سوی کان فرستم؟ گر از شاخ بی برگ خود خشک برگی بر آن درخت گل افشان فرستم پراگنده گویم شود نام ترسم بدان جمع اگر زین پریشان فرستم بریحان گری عیب باشد اگر من سوی باغ فردوس ریحان فرستم منم مالک آتش طبع حاشا که خاشاک گلخن برضوان فرستم چه عذر آورم گر طنین مگس را سوی بلبلان سحرخوان فرستم تبر خورده شاخی بگلزار بخشم خزان دیده برگی ببستان فرستم کواکب بخندند چون صبح بر من که ذره بخورشید تابان فرستم شفق وارم از شرم رو سرخ گردد که کوکب بر ماه تابان فرستم تو ای یوسف مصر دولت نگویی بشیری بمحزون کنعان فرستم؟ تنی را که رنجیست راحت نمایم دلی را که دردیست درمان فرستم سوی سیف فرغانی آن مخلص خود چو دانا خطایی بنادان فرستم بمن گر سخن از پی آن فرستی که تا من سخن در خور آن فرستم صف لشکر من ندارد سواری که با رستم او را بمیدان فرستم من از همت تو چو آنجا رسیدم که بار فصاحت بسحبان فرستم بمنشور سلطان ولایت گرفتم خراج ولایت بسلطان فرستم سیف فرغانی