سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۳۱۳: چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش از لباس بخت عریانم و گرنه کردمی دست در آغوش او بی زحمت پیراهنش دست بختم برفشاند آستین تا ساق عرش گر بگیرد پای او گردم بسر چون دامنش نرگس اندر بوستان رخساره او دید و گفت حال بلبل بین و با گل عمر ضایع کردنش راستی جز شربت وصلش مرا دارد زیان گر طبیبم احتما فرماید از غم خوردنش زآرزوی او همی خواهد که همچون ماهتاب افتد از بام فلک خورشید اندر روزنش وصل و هجر دوست می کوشند هریک تا کنند دست او در گردنم یا خون من در گردنش با قد و بالای آن مه سرو را ای باغبان یا بجای خویش بنشان یا ز بستان برکنش دامن دلهای ما پر خار انده کرد باز آنکه هر ساعت کند پیراهنی پر گل تنش گر ملامت گر نداند حال شبهای مرا زآفتاب روی او چون روز گردد روشنش سیف فرغانی بدو نامه نمی یارد نوشت ای صبا هر صبحدم می بر سلامی از منش سیف فرغانی