سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۱۹: شکری بجان خریدم زلب شکرفروشت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شکری بجان خریدم زلب شکرفروشت که درون پرده با دل شب وصل بود دوشت بسخن جدا نمی شد لب لعل تو ز گوشم چو علم فرو نیامد سر دست من زدوشت بلبت حلاوتی ده دهن مرا که دایم ترش است روی زردم ز نبات سبز پوشت بوصال جبر می کن دلک شکسته یی را که گرفت صبر سستی ز فراق سخت کوشت سحری مرا خیالت بکرشمه گفت مسکین تویی آنکه داغ عشقش نگذاشت بی خروشت برخ چو آفتابش نگری بچشم شادی چو بمجلس وی آرد غم او گرفته گوشت ز دهن چو جام سازد چه شرابها که هر دم ز لبان باده رنگش بخوری و باد نوشت تو ز دست رفتی آن دم که برید صیت حسنش خبری بگوشت آورد وز دل ببرد هوشت تو که خار دیده بودی نبدی خمش چو بلبل چو بگلستان رسیدی که کند دگر خموشت همه شب ز بی قراری ز بسی فغان و زاری چو ندیده بودی او را بفلک شدی خروشت رخ وی آرمیدی، عجبست سیف از تو که بآتشی رسیدی و فرو نشست جوشت! سیف فرغانی