خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۸۹۱: کامت اینست که هر لحظه ز پیشم رانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کامت اینست که هر لحظه ز پیشم رانی وردت اینست که بیگانهٔ خویشم خوانی پادشاهان بگناهی که کسی نقل کند برنگیرند دل از معتقدان جانی گر نخواهی که چراغ دل تنگم میرد آستین بر من دلسوخته چند افشانی دل ما بردی و گوئی که خبر نیست مرا پرده اکنون که دریدی ز چه می پوشانی ابرویت بین که کشیدست کمان بر خورشید هیچ حاجب نشنیدیم بدین پیشانی چند خیزی که قیامت ز قیامت برخاست چه بود گر بنشینی و بلا بنشانی هیچ پنهان نتوان دید بدان پیدائی هیچ پیدا نتوان یافت بدان پنهانی یک سر موی تو گر زانکه بصد جان عزیز همچو یوسف بفروشند هنوز ارزانی عار دارند اسیران تو از آزادی ننگ دارند گدایان تو از سلطانی هیچ دانی که چرا پسته چنان می خندد زانکه گفتم که بدان پسته دهن می مانی ای طبیب از سر خواجو ببر این لحظه صداع که نه دردیست محبت که تو درمان دانی چند گوئی که دوای دل ریشت صبرست ترک درمان دلم کن که در آن درمانی خواجوی کرمانی