خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۸۷۸: گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی که آفتاب بلندی چو بر کنارهٔ بامی کنون تو سرو خرامان بگاه جلوهٔ طاوس هزار بار سبق برده ئی بکبک خرامی گرم قبول کنی همچو بندگان بارادت بدیده گر بنشینی بایستم بغلامی اگر چه غیرتم آید که با وجود حریفان مثال آب حیاتی که در میان ظلامی اگر چراغ نباشد مرا تو چشم و چراغی ور آفتاب نباشد مرا تو ماه تمامی ز شام تا بسحر شمع وار پیش وجودت بسوختیم ولیکن دلت نسوخت ز خامی مگر تو باغ بهشتی نگویمت که چو حوری مرا تو جان و جهانی ندانمت که کدامی براه بادیه ما را بمان بخار مغیلان شب رحیل که گفتیم ترک جان گرامی محب دوست نیندیشد از جفای رقیبان ترا که شوق حرم نیست غم بود ز حرامی چه باشد ار به عنایت نظر کنی سوی خواجو چرا که لطف تو عامست و آن ستم زده عامی خواجوی کرمانی