خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۸۴۰: گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی گفت از آنروی که دل دادی و جان نسپردی گفتمش جان ز غمت دادم و سر بنهادم گفت خوش باش که اکنون ز کفم جان بردی گفتمش در شکرت چند بحسرت نگرم گفت درخویش نگه کن که بچشمش خردی گفتمش چند کنم ناله و افغان از تو گفت خاموش که ما را بفغان آوردی گفتمش همنفسم ناله وآه سحرست گفت فریاد ز دست تو که بس دم سردی گفتمش رنگ رخم گشت ز مهر تو چو کاه گفت بر من بجوی گر تو بحسرت مردی گفتمش در تو نظر کردم و دل بسپردم گفت آخر نه مرا دیدی و جان پروردی گفتمش بلبل بستان جمال تو منم گفت پیداست که برگرد قفس می گردی گفتمش کز می لعل تو چنین بی خبرم گفت خواجو خبرت هست که مستم کردی خواجوی کرمانی