خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۸۱۰: چون سنبلت که دید سیاهی سر آمده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون سنبلت که دید سیاهی سر آمده وانگه کمینه خادم او عنبر آمده چشمت به ساحری شده در شهر روشناس زلفت به دلبری ز جهان بر سر آمده ساقی حدیث لعل لبت رانده بر زبان و آب حیات در دهن ساغر آمده ای سرو سیمتن ز کجا می رسی چنین دستی بساق بر زده و خوش برآمده من همچو جام باده و شمع سحرگهی هر دم ز دست رفته و از پا درآمده هر شب به مهر روی جهانتابت از فلک در چشم هجر دیدهٔ من اختر آمده بیرون ز طرهٔ تو شبی کس نشان نداد بر خور فکنده سایه و بس در خور آمده از سهم نوک ناوک خونریز غمزه ات مو بر وجود من چو سر نشتر آمده بی چشم نیم خواب و بنا گوش چون خورت خواجو ز خواب فارغ و سیر از خور آمده خواجوی کرمانی