خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۷۸۷: دوش میکردم سوال از جان که آن جانانه کو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش می کردم سوال از جان که آن جانانه کو گفت بگذر زان بت پیمان شکن پیمانه کو گفتمش پروانهٔ شمع جمال او منم گفت اینک شمع را روشن ببین پروانه کو گفتمش دیوانهٔ زنجیر زلفش شد دلم گفت اینک زلف چون زنجیر او دیوانه کو گفتمش کی موی او در شانه ما اوفتد گفت بی او نیست یک مو در دو عالم شانه کو گفتمش در دامی افتادم ببوی دانه ئی گفت عالم سربسر دامست آخر دانه کو گفتمش دردانهٔ دریای وحدت شد دلم گفت در دریا شو و بنگر که آن دردانه کو گفتمش نزدیک ما بتخانه و مسجد یکیست گفت عالم مسجدست ای بی بصر بتخانه کو گفتمش ما گنج در ویرانهٔ دل یافتیم گفت هر کنجی پر از گنجی بود ویرانه کو گفتمش کاشانه جانانه در کوی دلست گفت خواجوگر تو زانکوئی بگو جانانه کو خواجوی کرمانی