خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۷۵۸: گهیکه جان رود از چشم ناتوان بیرون
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گهیکه جان رود از چشم ناتوان بیرون گمان مبر که رود مهر او ز جان بیرون ندانم آن بت کافر نژاد یغمائی کی آمدست ز اردوی ایلخان بیرون درآن میان دل شوریده حال من گمشد که آردم دل شوریده زان میان بیرون نشان دل بمیان شما از آن آرم که از میان شما نیست این نشان بیرون سپر چه سود که در رو کشم ز تقوی و زهد کنون که تیر قضا آمد از کمان بیرون ز بسکه آتش دل خونش از جگر پالود زبان شمع فتادست از دهان بیرون حدیث زلف تو تا خامه بر زبان آورد فکنده است چو مار از دهن زبان بیرون چگونه قصه شوق تو در میان آرم که هست آیت مشتاقی از بیان بیرون چو در وفای تو خواجو برون رود ز جهان برد هوای رخت با خود از جهان بیرون خواجوی کرمانی