خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۶۹۸: شمع بنشست ز باد سحری خیز ندیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شمع بنشست ز باد سحری خیز ندیم که ز فردوس نشان می دهد انفاس نسیم گر نباشد گل رخسار تو در باغ بهشت اهل دلرا نکشد میل به جنات نعیم برو ای خواجه که صبرم بدوا فرمائی کاین نه دردیست که درمان بپذیرد ز حکیم چون بمیرم بره دوست مرا دفن کنید تا چو بر من گذرد یاد کند یار قدیم ایکه آزار دل سوختگان می طلبی بر سرآتش سوزان نتوان بود مقیم من ازین ورطه هجران نبرم جان بکنار زانکه غرقاب غم عشق تو بحریست عظیم بر سر کوت گر از باد اجل خاک شوم شعلهٔ آتش عشق تو زند عظم رمیم گرچه خواجو بیقین شعر تو سحرست ولیک هیچ قدرش نبود با ید بیضای کلیم خواجوی کرمانی