خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۶۵۵: بیا که هندوی گیسوی دلستان تو باشم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیا که هندوی گیسوی دلستان تو باشم قتیل غمزهٔ خونخوار ناتوان تو باشم گرم قبول کنی بندهٔ کمین تو گردم ورم به تیر زنی ناظر کمان تو باشم کنم بقاف هوای تو آشیانه چو عنقا بدان امید که مرغی ز آشیان تو باشم دلم چو غنچه بخندد چو سر ز خاک برآرم ببوی آنکه گیاهی ز بوستان تو باشم ز خوابگاه عدم چون بحشر باز نشستم براستان که همان خاک آستان تو باشم اگر به آب حیاتم هزار بار برآرند هنوز سوخته آتش سنان تو باشم تو شمع جمعی و خواهم که پیش روی تو میرم تو پادشاهی و آیم که پاسبان تو باشم مرا بهر زه در آئی مران که در شب رحلت درای راه نوردان کاروان تو باشم چو از میان تو یک موی در کنار نبینم چو موی گردم از آنرو که چون میان تو باشم اگر هزار شکایت بود ز دور زمانم چگونه شکر نگویم که در زمان تو باشم غلام خویشتنم خوان بحکم آنکه چو خواجو بخاک راه نیرزم اگر نه زان تو باشم خواجوی کرمانی