خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۶۳۳: امروز که من عاشق و دیوانه و مستم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
امروز که من عاشق و دیوانه و مستم کس نیست که گیرد بشرابی دو سه دستم ای لعبت ساقی بده آن بادهٔ باقی تا باده پرستی کنم و خود نپرستم با خود چو دمی خش ننشستم بهمه عمر برخاستم از بند خود و خوش بنشستم گر بیدل و دینم چه بود چاره چو اینم ور عاشق و مستم چه توان کرد چو هستم می برد دلم نرگس مخمورش و می گفت کای همنفسان عیب مگیرید که مستم رفتی و مرا برسرآتش بنشاندی باز آی که از دست تو برخاک نشستم چون حلقهٔ گیسوی تو از هم بگشودم از کفر سر زلف تو زنار ببستم در چنبر گردون ز دمی چنگ بلاغت با این همه از چنبر زلف تو نجستم تا در عقب پیر خرابات نرفتم از درد سر و محنت خواجو بنرستم خواجوی کرمانی