خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۶۳۲: من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم کارم از دست برون رفت که گیرد دستم دیشب آندل که بزنجیر نگه نتوان داشت بیخود آوردم و در حلقهٔ زلفت بستم این خیالیست که در گرد سمند تو رسم زانکه چون خاک بزیر سم اسبت پستم هر که با زلف گرهگیر تو پیوندی ساخت ببریدم ز همه خلق و درو پیوستم من نه امروز بدام تو در افتادم و بس که گرفتار غم عشق توام تا هستم تا برفتی نتوانم که شبی تا دم صبح از دل و دیده درودت ز قفا نفرستم بیش ازینم هدف تیر ملامت مکنید که برون رفت عنان از کف و تیر از شستم گرکنم جامه به خونابه نمازی چه عجب که ز جان دست بخون دل ساغر شستم باز خواجو که مرا کوفته خاطر می داشت برگرفتم ز دل سوخته و وارستم خواجوی کرمانی