خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۶۲۱: من ز دست دیده و دل در بلا افتادهام
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من ز دست دیده و دل در بلا افتاده ام ای عزیزان چون کنم چون مبتلا افتاده ام هر دم از چشمم چو اشک گرم روراندن که چه تا چه افتادست کز چشم شما افتاده ام کی بود برگ من آن نسرین بدن را کاین زمان همچو بلبل در زمستان بینوا افتاده ام گر چه هر کو می خورد از پا در افتد عاقبت من چو دور افتاده ام از می چرا افتاده ام با کسی افتاد کارم کو ز کارم فارغست بنگرید آخر که از مستی کجا افتاده ام ایکه گفتی گر سر این کارداری پای دار دست گیر اکنون که از دستت ز پا افتاده ام آتش مهرم چو در جان شعله زد گرمی مکن گر چون ذره زیر بامت از هوا افتاده ام می روی مجموع و من پیوسته همچون گیسویت از پریشانی که هستم در قفا افتاده ام قاضی ار گوید که خواجو چون درین کار اوفتاد گو مکن آنکار کز حکم قضا افتاده ام خواجوی کرمانی