خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۶۱۷: مگر که صبح من امشب اسیر گشت بشام
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مگر که صبح من امشب اسیر گشت بشام وگرنه رخ بنمودی ز چرخ آینه فام مگر ستارهٔ بام از شرف به زیر افتاد وگرنه پرده برافکندی از دریچهٔ بام خروس پرده سرا امشب از چه دم در بست اگر چنانکه فرو شد دم سپیده بکام چو کام من توئی ای آفتاب گرم برآی ز چرخ اگر چه یقینم که بر نیاید کام گهی پری رخم از خواب صبح برخیزد که تیغ غمزهٔ خونریز برکشد ز نیام چرا ز قید توام روی رستگاری نیست کسی اسیر نباشد بدام کس مادام چو دور عیش و نشاطست باده در دور آر که روشنست که با دست گردش ایام دمی جدا مشو از جام می که در این دور کدام یار که همدم بود برون از جام برو غلام صنوبر قدان شو ای خواجو که همچو سرو بزادگی برآری نام خواجوی کرمانی