خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۵۶۷: پرده از رخ بفکن ای خود پردهٔ رخسار خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پرده از رخ بفکن ای خود پردهٔ رخسار خویش کی بود دیدارت ای خود عاشق دیدار خویش برسر بازار چین با سنبل سوداگرت مشک اگر در حلقه آید بشکند بازار خویش نرگس بیمار خود را گاه گاهی باز پرس زانکه هم باشد طبیبانرا غم بیمار خویش چون نمی بینی کسی که جز تو می گوید سخن خویشتن می گوی و مینه گوش بر گفتار خویش ایکه در عالم بزیبائی و لطفت یار نیست با چنین صورت مگر هم خویش باشی یار خویش ما بچشم خویش رخسار تو نتوانیم دید دیده بگشای و بچشم خویش بین رخسار خویش کار ما اندیشهٔ بی خویشی و بی کیشی است هر که را بینی بود اندیشه ئی در کار خویش خویش را خواجو شناسد گر چه او را قدر نیست هم بقدر خویش داند هر کسی مقدار خویش چون ز خویش و آشنا بیگانه شد باشد غریب گر کند بیگانگانرا محرم اسرار خویش خواجوی کرمانی