خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۵۵۸: حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش که جز او کیست که برخورد ز سیمین بدنش می لعل ار چه لطیفست در آن جام عقیق آن ندارد ز لطافت که در آن جامه تنش گر در آئینه در آن صورت زیبا نگرد بو که معلوم شود صورت احوال منش بوی پیراهن یوسف ز صبا می شنوم یا ز بستان ارم نفحهٔ بوی سمنش باغبان گر به گلستان نگذارد ما را حبذانکهت انفاس نسیم چمنش نتواند که شود بلبل بیچاره خموش چو نسیم سحری بر خورد از نسترنش دهن تنگ ورا وصف نمی آرم کرد زانکه دانم که نگنجد سخنی در دهنش بسکه در چنگ فراق تو چو نی می نالم هیچکس نیست که یکبار بگوید مزنش خواجو از چشمهٔ نوش تو چو راند سخنی می چکد هر نفسی آب حیات از سخنش خواجوی کرمانی